شنیده ام دوست داشتن مانند بارانی است که هر لحظه ممکن است به پایان برسد
اما این باران وقتی به کویر قلب من ببارد
به آن جانی تازه میبخشد وچمنی از احساس را در آن می رویاند
چمنی که هر گلی در آن بروید
گل مهر تو خواهد بود
اما این باران وقتی به کویر قلب من ببارد
به آن جانی تازه میبخشد وچمنی از احساس را در آن می رویاند
چمنی که هر گلی در آن بروید
گل مهر تو خواهد بود
نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم
بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم
سپس بساط قرار و گل و محبت را
بدست يکدگر اين بار روبراه کنيم
بشوروشادی وشوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم
و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم
گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم
اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم
برای سرخوشی لحظات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن وقتی میدانیم
کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفسها و صدا
و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر،
هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند